حسنا خانمحسنا خانم، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

فرشته مامانی

زمینی شدن فرشته کوچولومون

خدایا هزار بار شکرت... بهترین ساعت زندگیم 3:58 پنجشنبه هشتم مرداد نودو چهار لحظه ی اولین آغوش، لحظه ی بهترین احساس دنیا مادر شدن.امیدوارم همه بانوان شاهد این تجربه زیبا باشن. وقتی صبح پنج شنبه با بابایی رفتیم واسه سونوگرافی آقای دکتر گفتن که مقدار مایع آمنیوتیک کم شده و یه جورایی خطرناک شده ..تقریبا دو هفته ایی بود که مقدار مایع کم شده بود و ما چند باری رفتیم واسه سونوگرافی. اون روز صبح بعد از سونوگرافی سریع اومدیم خونه و من به خانم دکتر آذر حیدری زنگ زدم و برگه سونو رو براشون خوندم و ایشونم گفتن که بهتره همین امروز زایمان کنم و بعدش هم گفتن تا ساعت یک بعد از ظهر بیمارستان باشم.منم که اصلا باورم نمیشد و اصلا انتظار نداشت...
26 مهر 1394

چند ماه گذشته

سلام فرشته کوچولوی من....عزیز دلم.کلی دلمون تنگ شده واست، هم من، هم بابایی. همش منتظریم تا 3 شهریور بشه و فرشته کوچولوی ما زمینی بشه...   این چند وقته خدارو شکر همه چی خوب بوده و انشالله بعدشم همینطوری میگذره... عزیز دلم هر روز کلی فکرای عجیب غریب به سرم میزنه و نمیدونم چی کار کنم... از اسم شما گرفته که هنوز با خودم درگیرم.......... تا ....چیدن اتاقتون و آماده شدنشو وسیله هایی که با خودم فکر میکنم که آیا نیازه بخرم یا نه؟؟؟ تا هزار تا چیز دیگه   راستش عزیز دل مامان از قبل با بابایی تصمیم گرفته بودیم که اگه نی نی دار بشیم و به سلامتی نی نی مون یه گل دختر باشه...اسمش و بزاریم حسنا که به معنای (زن زیبا) هستش ولی حالا من یه کوچ...
4 تير 1394

تعطیلات نوروزی

سلام دختر نازم ... دل مامانی کلی برات تنگ شده،  الان که دارم واست مینویسم شما 6 ماه و 30 روزه که تو دل من هستین. دختر نازم کلی  واسه به دنیا اومدنت لحظه شماری میکنیم..هم من هم بابایی کلی دلتنگتیم و دلمون میخواد زودتر بیایی پیشمون... ببخشید  جوجویی خیلی وقته نتونستم بیام و بنویسم که چه اتفاق هایی افتاده. اول از همه از تعطیلات عید میگم که کلی بهمون خوش گذشت. و البته اولین سالی بود که با شما گذشت جوجو خانمی    امسال بر خلاف سال های قبل اولین سالی بود که لحظه تحویل سال تهران بودیم.چون تا قبل از این ما هر سال از شب چهار شنبه سوری میرفتیم شمال خونه مامانی. خلاصه بگم که امسال روز اول عید رفتیم خونه بابایی قاسم و مامان...
22 خرداد 1394

اولین چهارشنبه سوری سه نفره

چهارشنبه سوری همه مبارک..... دختر خوشکل من...الان شما چهار ماه و دو روزه که تو دل مامانی هستی... خیلی از اومدنت خوشحالیم..کلی تغییرات خوب  اتفاق افتاده و قراره بیشترم بشه... امسال ما یه روز زودتر مراسم چهارشنبه سوری و به پا کردیم.. در واقع یه روز زودتر رفتیم خونه عمو مصطفی و زن عمو فهیمه.. البته زن عمو زهره و عمو مهدی هم با فسقلی ها اومدن اونجا ..خیلی خوب بود و کلی خوش گذشت. روز بعدشم که چهارشنبه سوری ی بود مثل مامانهای مهربون نشستم تو خونه و با پارچه نمدی واسه گل دخترم یه عروسک خوشکل درست میکردم...راستی...خودم که اسمشو گذاشتم چهارشنبه ولی شما بعدا اسمشو هر چی دوست داری بزار.   ...
27 اسفند 1393

سونو تعیین جنسیت

عزیز دلم سلام ...الهی مادر فدات بشه... شنبه 23اسفند ماه من و بابایی با هم رفتیم سونوگرافی که عزیز دلمونو ببینیم و ببینیم که سالمی سللمتی؟ سرحالی یا نه؟؟ تازه خیلی شیک و سرخوش تشریف برده بودیم بدون گرفتن وقت قبلی که دیدیم به به...ماشالله چقدر شلوغه... شانس آوریم که خانم منشی قبول کرد که ما رو هم پذیرش کنن وگرنه باید یه روز دیگه میرفتیم که متاسفانه بابایی دیگه وقت نداشت بیاد.. خلاصه کنم عزیز دلم که کارای پذیرش و که انجام دادیم آقای پدر جان را فرستادم واسه گرفتن جواب آزمایش غربالگری سری دوم اون بنده خداهم تا من تو نوبت بمونم رفتش که جواب و بگیره و زودی برگرده. .بالاخره بعد از یک ساعت و نیم معطلی نوبت ما شد که بریم داخل ولی متاسفانه پدرجان ه...
24 اسفند 1393

مادر...

میلیون ها سال است که  زن ها حامله می شوند و شکم هایشان می شود خانۀ موجودی دیگر. میلیون ها سال است که آدم های دیگر شاهد بارداری و زاییدن زنان هستند،  اما هنوز هیچکس به آن عادت نکرده است؛ نه  زن های حامله و نه رهگذرها، مردم  انگار شکم های بزرگ و موجودات درونشان هیچ وقت عادی و تکراری نمی شوند. دوست دارند به زن های باردار لبخند بزنند و مراقبشان باشند . جدآ   چقدر عجیب است نفس کشیدن کسی زیر پوست تو، چقدر عجیب است تماشای تکان خوردنش و چقدر عجیب است دلبسته شدن به موجودی که ساکن دنیایی دیگر است ... یک چیزهایی هیچ وقت عادی نمی شود، بچه دار شدن مثل یک جادوست، مثل افسانه ای شیرین و عجیب و غ...
13 اسفند 1393

نی نی من

عشق مادر سلام، ببخشید که اینقدر دیر دارم عکس و خاطراتت و میزارم...مامانی فقط فقط یه خورده تنبل تشریف دارن.  ولش کن بیا به روی خودمون نیاریم... روز93/11/28 خانم دکتر حیدری تعیین کردن که بریم واسه سونو و آزمایش nt. طبق معمول که ما همیشه حول تشریف داریم این سری هم یه ساعت زودتر رفتیم..واسه سونو خدارو شکر آقای دکتر دریارام که خیلی ماهن...کارمونو بعد 10 دقیقه معطلی راه انداختن...و مارو با اون همه استرس زودتر فرستادن داخل..بازم خودشونو خانم مهربونی که دستیارشون بودن بهمون تبریک گفتن و آقای دکتر قبل هر حرفی گفتن که اگه من موقع سونوگرافی حرفی نمیزنم نگران نشین و فقط میخوام دقت کنم و بعدش توضیحات لازمو بهتون میدم..وایی نمیدونی انگار ...
10 اسفند 1393

اولین دیدار

  سلام فرشته خوشکل مامانی.. امروز داشتم فکر میکردم که مامانی خاطره اولین دیدارتو تعریف نکرده... گفتم تندی بیام واست بنویسم.. راستش روز 23 دی ماه بود که قرار شد بریم سونو پیش دکتر دریارام که البته  بگما اولین بار بود میرفتم پیشش..از صبحش کلی استرس داشتم  تا ظهر بشه و بابایت بیاد خونه..ساعت 4 باید اونجا میبودیم ولی ار حولمون ساعت 3:30 رسیدیم..بعد از نیم ساعت نشستن خانم منشی سر وقت ما روفرستاد تو..برخورد آقای دکتر و همکار خانمش انقدر خوب بود که نگو... اولش به منو بابایت تبریک گفتن بعدشم بهمون یه مقدار توضیح دادن در مورد شما .من اولش فکر میکردم اون نقطه سیاهه شمایی ، ولی آقای دکتر گفت اونجا خونه شماست و شما اون نقظه ...
16 بهمن 1393

بابای بلا

سلام فرشته کوچولوی من، تو الان 10هفته و 1 روزته انقده شوق و ذوق داریم که نگو بخصوص بابایت..یکسره داره تو اینترنت درباره بارداری و تغذیه و... مطلب میخونه.تازه کلی برنامه هم ریخته تو گوشیش درباره رشدت که ببینه تو هر هفته چقدر بزرگتر میشی..وقتی میاد خونه هر بار یه چیزی دستشه، بعدشم به زور میزاره دهنم میگه باید بخوری واسه بچه خوبه... تازهههه منو به زور برده فروشگاه واسم بالشت بارداری خریده ..هزچی گفتم نمیخوام حرف حرف خودش بود..بعدشم میگفت نخیر من خودم تحقیق کردم با این نوع بالشتا به شکم فشار نمیاد ..خلاصه به زور واسم خریده...البته بگما باحاله، ولی یه ذره خودمو لوس میکنم دیگه.... تازه انقدره بده دیگه نمیتونم سرشو گول بمالم.. درباره همه چی م...
15 بهمن 1393