حسنا خانمحسنا خانم، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

فرشته مامانی

اولین دیدار

1393/11/16 18:38
نویسنده : مامان سحر
261 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام فرشته خوشکل مامانی.. امروز داشتم فکر میکردم که مامانی خاطره اولین دیدارتو تعریف نکرده... گفتم تندی بیام واست بنویسم..

راستش روز 23 دی ماه بود که قرار شد بریم سونو پیش دکتر دریارام که البته  بگما اولین بار بود میرفتم پیشش..از صبحش کلی استرس داشتم  تا ظهر بشه و بابایت بیاد خونه..ساعت 4 باید اونجا میبودیم ولی ار حولمون ساعت 3:30 رسیدیم..بعد از نیم ساعت نشستن خانم منشی سر وقت ما روفرستاد تو..برخورد آقای دکتر و همکار خانمش انقدر خوب بود که نگو... اولش به منو بابایت تبریک گفتن بعدشم بهمون یه مقدار توضیح دادن در مورد شما .من اولش فکر میکردم اون نقطه سیاهه شمایی ، ولی آقای دکتر گفت اونجا خونه شماست و شما اون نقظه کوچولو کوچولو سفیدیی و بعدشم کلی توضیح داد و حتی گفت تخمک از تخمدان سمت راستم آزاد شده و اینم گفت که قدیمیا میگفتن اگه تخمک از سمت راست آزاد بشه نی نی دختره...چشمکآرام ولی گفت البته خلافشم ثابت شده..راضی خلاصه آقای دکتر انقدر خوب بود که دلم میخواست یه ماچ گنده بکنمشخجالت تازه ضربان قلب شما رو هم گفتن ماشالله مادر قربونش برهبوسبوسبوس.....

ضربان قلب 136 با پژواک منظم رویت شد...محبتمحبت

وقتی آقای دکتر داشتن تعریف میکردن بابایی دست منو محکم گرفته بود و میخندید...کلی ذوق کردیم...بعدشم خوشحال و خندون از سلامتیتون اومدیم خونه... وایی خیلی دلم مبخواد زود تر بیایی پیشم... ایشالله زودتر بگذره و شهریور بشه که بیاییخوب دلم میخواد زودتر ببینمت خوووب.غمگینغمگین

 

پسندها (2)

نظرات (7)

مامان سمانه
17 بهمن 93 0:03
سلااااااااااااااااااااااااام سلااااااااااااااااااااام صدا تا سلام خوش اومدی به سایت نینی وبلاگ عزیییییییییییییزم
مامان سمانه
17 بهمن 93 0:05
سحر جوووون خیلی دوران خوبیه این دوران درکت میکنم و مثل برق میگذره اینقد زود میگذره که متوجه نمیشه کی گذشت به خودت میای میبینی بچه ت تو بقلته خوب قدر این روزاتو بدون هم شما و هم همسری
مامان سمانه
17 بهمن 93 0:06
البته ببخشید دیر نظر گذاشتم آریسا گریه میکرد داشتم بهش شیر میدادم
مامان سمانه
17 بهمن 93 0:06
مشخصه خیلی دکتر خوبی بود دکتر من که خیلی پولکی بود
مامان سمانه
17 بهمن 93 0:08
دلم برای روزایی که تو اتاق سونو صدای قلبشو گوش میدادم تنگ شده ، خیلی دوران خوبی بود یادش بخیر همه ی اون استرسا ، هیجانای قبل از ویزیزت وااااای خیلی خوووووب بود
مامان سمانه
17 بهمن 93 0:13
خب خداروشکر که ضربان قلب فندق جون خوووووب میزنه ،سحر جون الان خیلی کوچولوی اندازه ی عدس
مامان سمانه
17 بهمن 93 0:20
عزیزم قالب وبلاگت هم خیلی قشنگه ولی پسرونه س خخخخخخ شوخی کردم عزیییزم